دوشنبه هفتم شهریورماه 1390 | هشت ماه و بیست و چهار روز
سلام! خیلی وقت بود نیومده بودم این جا. نه که تنبلیم میشد ها. بابایی هم کاری نمی کرد و از اینا! خلاصه الان دست پر اومدم یه بار مامانی کار داشت بعد بابایی رو داد دست من که مراقبش باشم من هم سنگ تموم گذاشتم و بابایی رو بردم گردش... با هم رفتیم خونه حضرت معصومه علیهاالسلام. همون جایی که حضرت معصومه علیها السلام اون مدت که قم تشریف داشتند توی اون اتاق بودند ... خیلی به بابایی خوش گذشت و من از این مسئله خوش حالم . چون تونستم بابایی رو سرگرم کنم تا مامانی برسه... در ادامه یه چندتا عکس دیگه از اون روز و یک فیلم که چهار دست و پا مراقب بابایی هستم براتون گذاشتم ببینید و نظر بدید و بدونید مثل سامان گلریز من هم ...
نویسنده :
معصومه سادات
8:14